دنیای دنیا -۹

- چه شرطی 

- جمعه با دوستام میخوام برم کوه 

-حتما بازم ماشین می خوای 

 خندید و محکم پلک هاش را به هم فشرد 

-نه خیر  

-پس من میرم به مامان میگم  

و به طرف ساختمون حرکت کرد  

-بیا خودتو لوس نکن ولی به شرطی که مثل این جوون جقلک ها صدای پخش را بلند نکنیا 

-کدوم جوون جقلک ها؟

-ای درد بگیری که امشب من هر چی میگم تو یه چیزی جوابم را می دی 

برو میخوام کله مرگ بزارم  

-مرسی داداش 

 ایشالا توی عروسیت جبران کنم 

با خنده از من دور شد و من را توی تنهایی های خودم تنها گذاشت 

برگشتم توی کلبه و با یه حرکت رنجری پتو را کشیدم روی سرم 

تا شاید اون چهره زیبایی که توی عالم خواب دیدم را بازببینم  

هوا روشن بود که با صدای مش رمضون از خواب بیدار شدم  

-خانوم چمن های پشت ساختون را هم میخواد کوتاه کنم؟  

پتو را از روی سرم زدم کنار و بلند گفتم نه مش رمضون اگه میشه یه خورده بلندشون کن 

 زدم توی پیشونی خودم و گفتم بچه این چرت و پرتا چیه که میگی بلندش کن یعنی چی آخه؟  

خودم از حرکت خودم خندم گرفت

پتو را با لگد انداختم کنار و گفتم تو دیگه چی می خوای که مثل بختک افتادی به جونم  

بلند شدم و همونطور که با موهام ور میرفتم از کلبه اومدم بیرون 

 مش رمضون تا منو دید گفت سلام آقا کسری 

 -فرضا علیک سلام 

 مش رمضون چی از جونمون می خوای صبح اول صبحی  

-آقا کسری ساعت هشت صبح هست کجاش صبح اول صبحه 

 هیچی نگفتم و رفتم توی ساختمون 

 کاملی تا منو دید گفت سلام داداش 

 دیشب کجا بودی ؟ 

-سلام آبجی خوشکلم  

دیشب توی کلبه خوابیده بودم 

 -منم یه بار میبری اونجا تا شب بخوابم؟ 

 -آره عزیزم الان بریم  

-اخه الان که شب نیست  

-تو بیا عزیزم من برات دنیا را شب می کنم 

 مامانم تا صدام را شنید اومد طرفم و گفت همچین روزگارت را سیاه بکنم که روز و شبت یکی بشه 

 -ای الهی خیر نبینی کیمیا که حرف روی زبونت نمی مونه 

 -ای الهی جز جگر بگیری  

-ای الهی که زبونت زودتر  از خودت بره 

-چت شده صبح اول صبحی داری انگار پیرزن هفتاد ساله ها نفرین می کنی مگه چکار کرده 

 دیدم خودم دارم بند را آب میدم  

گفتم هان؟ 

 و انگار دیونه ها چند بار سرم را به چپ و راست تکون دادم 

 -میگم چی شده صبح اول صبحی داری نفرین این زبون بسته می کنی؟  

گفتم نفرین؟  

من 

الان 

اینجا 

کی 

کجا 

کو 

 کی بود 

 کی بود کی بود من نبودم  

من که دروغ زن نبودم  

شاید باید میفهمیدم 

 یشتر از این میفهمیدم  

همینجور انگار این خوش به حالا کلم را تکون دادم و از کنار مادرم رد شدم  

لباس هام را پوشیدم و زیر چشمی یه نگاهی به سوئیچ ماشنم کردم 

 شیطون را لعن کردم و اومدم برم  

که یک دفعه یه فکری به ذهنم رسید 

 گفتم که کاش ماشین را میبردم و دنیا را سوار می کردم 

 و یه چرخ میزدیم شاید یه کم از فکر باباش بیاد بیرون 

 برگشتم و سوئیچ ماشین را برداشتم  

توی آینه یه نگاهی به خودم کردم و گفتم آره جون عمت دلت برای دنیا سوخته  

با ریموت درب حیاط را بستم و با یه تیکاف از خونه دور شدم  

 

                                                     ********

 وقتی وارد شرکت شدم نگهبان تمام قد ایستاد و گفت سلام آقای مهندس 

 گفتم سلام عزیزم مهندس احمدی اومده 

 -بله مهندس داخل اتاق خودشون هستن 

 با چند ضربه ای که به در اتاق مهندس احمدی زدم صدایی به گوش رسید 

 که می گفت بفرمائید داخل 

 وقتی داخل اتاق شدم رضا از پشت میزش بلند شد و به طرفم اومد  

و با خنده گفت به به آقای مهندس کسری آزادی 

 خودم را به ناراحتی زدم و گفتم علیک سلام  

-باز دوباره این اخم هاش رفت توی هم بابا چی شده دوباره صبح اول صبحی 

- یعنی واقعا تو نمی دونی  

-خب تو می گی چکار کنم 

- من نمی گم کاری کن میگم وقتی تو بالای سر کارگرا بودی چرا ولشون کردی و رفتی 

 که حالا بخوایم بیست میلیون تومن ناقابل ضرر کنیم  

 -ببین رضا من کاری ندارم 

 این بیست میلیون را تو باعث شدی ضرر کنیم و خودت هم مقصری  

- میگی دیگه چکار کنم اون بدبخت را انداختم گوشه زندون دیگه چکار کنم  

-من نمی گم کاری بکن  

زندان رفتن اون دردی هم از ما دوا نمی کنه 

 تو که میدونی اوضاع شرکت خرابه چرا ولشون کردی و رفتی  

که بخوان بیست میلیون به شرکت ضرر وارد کنند 

و یه بدبخت هم بیفته گوشه زندون خودت گند زدی و خودت هم باید درستش کنی 

 از اتاق اومدم بیرون و در را محکم به هم کوبیدم 

 همینطور که با خودم حرف میزدم وارد اتاقم شدم و حتی سلام منشی را هم نشنیدم  

 

 

ادامه دارد

نظرات 18 + ارسال نظر
نادیا 1390/08/24 ساعت 19:43 http://nadia1986.blogfa.com

ادامه ی داستان مادر دنیا ( مریم )
امروز بعد از این که از دکتر اومدم از شیرین ترین اتفاق زندگیم با خبر شدم.خیلی خوشحالم . لبخند حتی یک لحظه هم از روی لبای من و علی بعد از فهمیدن این خبر دور نمی شه. با اینکه حالم زیاد خوب نیست و مدام بالا می یارم اما راضی ام چون قراره یه هدیه قشنگ بعد از این همه سختی قسمتم بشه.و من از این بابت خیلی خوشحام.
مامان هم بعد از شنیدن این خبر اومد خونمون و کلی قربون صدقه ام رفت. گفت که سفارشاتش رو دو برابر کرده تا بتونه یه سیسمونی در خور به بچه ام بده.
دوست نداشتم به خاطر من این همه سختی بکشه.
بهش گفتم زیاد خودش رو خسته نکنه و پشت چرخ نشینه اخه مرتب از گردن درد و کمر درد داره می ناله
این روزها هم که تیر کشیدن دستش به درد های قبلیش اضافه شده.
اگر مجید یه خورده غیرت به خرج می داد و به جای ولخرجی و رفیق بازی یه کم از خرج خونه رو به عهده می گرفت مامان دیگه مجبور نبود این همه کار کنه.
نمی دونم چرا اما انگار مامان خودش هم راضی نیست از مجید کمک خرج قبول کنه .شاید دوست نداره سربار اون باشه شاید هم به حلال بودن پولی که مجید در میاره مطمئن نیست .وقتی این چیز هارو به علی می گم دلداریم میده و میگه تو غصه ی این چیزارو نخور خودم کار می کنم و بهترین وسائل رو برای بچه ام می خرم اما مگه می شه ادم به خانواده اش فکر نکنه!
.......................

دم دمای عصر بود که بعد از مدت ها پا داخل اشپز خونه گذاشتم تا برای علی شام درست کنم اخه تو این مدت که بوی غذا حالم رو بد می کرد یا مامان خونمون بود و غذا می پخت یا این که حاضری یه چیزی درست می کردیم و می خوردیم اما دیروز علی که انگار از این وضع خسته شده باشه پیشنهاد اوردن مادرش رو از شهرستان داد . مادر شوهرم رو من فقط یه بار دیدماونم روز عروسیم بود به دلم ننشسته بود . گرم نبود. در مورد همه چیز انگار بی تفاوت بود.

سلام
نادیا چقدر قشنگ مینویسی
انگار واقعی هست و از چارچوب داستان فراتررفته

سلام

ممنون بابت نظراتت در مورد آهنگ وبلاگ

آهنگ رو از اینجا می تونی انتخاب کنی ، اسمش یادم نیست :

http://melodic.blogfa.com/page/music.aspx

رضا

ممنونم

نادیا 1390/08/23 ساعت 19:15 http://nadia1986.blogfa.com

سلام.
شب سرد پاییزیت بخیر .
دلم برای دنیا تنگ شده یه کم هم از اون بنویس.

سلام نادیا جان
چشم مینویسم
اما دنیاش خیلی غمگین هستا!!!

مریم 1390/08/23 ساعت 18:50 http://maryamk1362.blogfa.com

سلام کسری جون.

عیدت مبارک باشه..

عید شما هم مبارک دوست خوبم

سلام

دوستان خوب که فراموش نمیشن

عیدتون مبارک

عید شما هم مبارک

زهراسادات 1390/08/23 ساعت 17:08

سلام اقا کسری عیدتون مبارک . داستان زیباست و دنبال می کنم....

زهرا سادات عزیز
شما لطف دارید
چشم بیشتر می نویسم

سلام
سبد سبد گلهای یاس و میخک یه دنیا عشق و اشتیاق و پولک می خواد بگه جلوجلو عید شما مبارک .

سلام
الان اگه من بگم وقتشه

سبد سبد گلهای یاس و میخک یه دنیا عشق و اشتیاق و پولک
می خواد بگه عید شما مبارک .

مهسا 1390/08/23 ساعت 14:57 http://mahsa2mp.blogfa.com

عیدت مبارک
انسان نام ونشان دار[گل]

عید شما هم مبارک مهسا جان

لهجه عشق گرفته ام

بس که با تو زیسته ام.

مرا در آغوش بگیر

دلم یک بغل خاطره می خواهد....

عیدت مبارک کسری جان...

عید شما هم مبارک دریا جان...

عید غدیر مبارک

قسم به جان تو ای عشق ، ای تمامی هست


که هست هستی ما از خم غدیر تو مست
شاعرانه به روز شد

مریمی 1390/08/23 ساعت 13:19 http://delman.persianblog.ir

سلام کسری جان ببخش دیر بهت سر زدم ممنون مطالبت واقعا عالی با کمال میل موافق لینک هستم بهم سر بزن خوشحال میشم

سلام دوست خوبم
اومدم

عماد 1390/08/23 ساعت 11:08

جالب بود.سلام دوست نازنینم.اگه مایل به تبادل لینک هستی وبلاگ مرا با نام"جام تهی"لینک کن .و بهم خبر بده تا لینکت کنم.خوشحالم میکنی اگه... .اینم آدرس وبلاگ منhttp://jametohii.blogfa.com/

سلام عماد عزیز لینکت کردم منو هم با حرف های دلتنگی لینک کن اگه دوست داشتی

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟

دریا همش احساسه
هم این دریا
هم اون دریا

بر روی باغ شانه ات هر وقت اندوهی نشست
در حمل بار غصه ات با شوق شرکت می کنم
یک شادی کوچک اگر از روی بام دل گذشت
هر چند کوچک باشد آنرا با تو قسمت می کنم

در تقویم دوستی این را به ذهنت بسپار ، روزی به نام فراموشی وجود ندارد .
چه خوابهی شیرینی میتونیم داشته باشیم

آره واقعا
قسمت دوم را متوجه نشدم یعنی چی؟

سلام
قشنگ بود

سلام
شما لطف دارید
بازم قسمت نظرات وبلاگتون اشکال داره اگه فرشته مهربون نگه نه!!!!

همیشه سعی کن حرف آبجی رو گوش کنی تا بلایی از جانب مادر بهت نرسه...
هوای آبجی رو داشته باش...

ماشین میخواد بهش بدم؟
اما اون یه آبجی دیگم
وای وای وای

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد